دکلمه غزلیات حضرت حافظ

در این وبلاگ دکلمه غزلیات حضرت حافظ به دوستداران آن حضرت تقدیم می گردد. غزل ها در آپارات و یوتیوب هم بارگذاری می شود.

دکلمه غزلیات حضرت حافظ

در این وبلاگ دکلمه غزلیات حضرت حافظ به دوستداران آن حضرت تقدیم می گردد. غزل ها در آپارات و یوتیوب هم بارگذاری می شود.

غزل 157- هر که را با خط سبزت

دکلمه غزل هر که را با خط سبزت با صدای نسرین محمدی 


هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد

من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم
داغ سودای توام سر سویدا باشد

تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد

از بن هر مژه‌ام آب روان است بیا
اگرت میل لب جوی و تماشا باشد

چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآ
که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد

ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد
کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد

چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد

غزل 076 - جز آستان توام

دکلمه غزل جز آستان توام با صدای نسرین محمدی  

 

جز آستان توام در جهان پناهی نیست                     سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست  

عدو چو تیغ کشد من  سپر بیندازم                         که تیغ ما به جز از ناله ای و آهی نیست  

چرا ز کوی خرابات روی برتابم                            کز این به ام به جهان هیچ رسم و راهی نیست   

زمانه گر بزند آشم به خرمن عمر                          بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست  

غلام نرگس جماش آن سهی سروم                        که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست  

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن                   که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست  

عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن                   که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست  

چنین که از همه سو دام راه می بینم                      به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست  

خزینه دل حافظ به زلف و خال مده                         که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست       

غزل 032 - خدا چو صورت ابروی

دکلمه غزل خدا چو صورت ابروی با صدای نسرین محمدی  

 

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمه‌های تو بست

مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست

ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست

مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست

چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست

تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست

ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست

غزل 016 - خمی که ابروی شوخ تو

 دکلمه غزل خمی که ابروی شوخ تو با صدای نسرین محمدی 

 

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت

ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

کنون به آب می لعل خرقه می‌شویم
نصیبه ازل از خود نمی‌توان انداخت

مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت

جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت