دکلمه غزلیات حضرت حافظ

در این وبلاگ دکلمه غزلیات حضرت حافظ به دوستداران آن حضرت تقدیم می گردد. غزل ها در آپارات و یوتیوب هم بارگذاری می شود.

دکلمه غزلیات حضرت حافظ

در این وبلاگ دکلمه غزلیات حضرت حافظ به دوستداران آن حضرت تقدیم می گردد. غزل ها در آپارات و یوتیوب هم بارگذاری می شود.

غزل 140 - دلبر برفت

دکلمه غزل دلبر برفت با صدای نسرین محمدی 


    دلبر  برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
 
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
 
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
 
شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
 
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
 
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
 
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰         

غزل 121 - هر آن کو خاطر مجموع

دکلمه غزل هر آن کو خاطر مجموع با صدای نسرین محمدی 


هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است

که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد

لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست

بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد

به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را

که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد

چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان

که دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد

بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است

که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد

صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان

که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد

و گر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس

بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد

 

غزل 017 - سینه از آتش دل

 دکلمه غزل سینه از آتش دل با صدای نسرین محمدی

 

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت